سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اردیبهشت 90 - مقاومت فلق


درباره نویسنده
اردیبهشت 90 - مقاومت فلق
کربلایی سلمان
فلق مقدمه ی طلوع صبح است
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
اردیبهشت 90
شهریور 88


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
اردیبهشت 90 - مقاومت فلق

آمار بازدید
بازدید کل :2507
بازدید امروز : 2
 RSS 

06/09/88 

چه جالب....
این مقاله رو می گم در اون سایت خبری که در ایام انتخابات آبی پوش شده بود...
گله کرده بودند که چرا عیب و نقص های سیستم رو بر گردن دیگران می اندازیم و فرافکنی می کنیم
یا اینکه
" این عناصر غیر خودی و دشمن چگونه به اندرون امنیتی ترین نهادهای حکومت راه پیدا می‌کنند و در آنجا برای لطمه وارد کردن به دولت فعالیت می‌کنند؟"

منظورش حرفای رئیس جمهوره تو سخنرانی پیش از خطبه ی نماز جمعه
دلم سوختن گرفت.... می خواهید بدونید چگونه غیر خودی ها خود رو داخل خودی ها می کنند؟
می خواهید از دو رویی بدونید؟
سخت نیست...
نیم نگاهی به انتخاباتی که گذشت کنید...اگر هم دوست نداشتید اتفاقات روزمره ی روزنامه ها رو بخونید،
میگید چطور اتفاقی مثل کهریزک رو مقامات قضایی و انتظامی ازش خبر نداشتن؟ ما هم میگیم فکر می کنی خبر داشتن یا نداشتنشون فرق می کنه ؟
مگه از زندان دست ساز بنیاد شهید کسی خبر نداشت؟ چطور نیومدن درشو ببندن؟؟؟ نمی تونستن؟ یا بعضیا نمیذاشتن؟
یا در جریان آشوبها و اغتشاشات ، کسایی مثل اونی که میومد تو خیابون چادر مقنعه شو درست میکرد می گفت بریزید تو خیابون بسوزونید و حقتونو بگیرید؛ یادتون هست که کیو میگم دیگه ...؛ دستگیر شدن ولی چرا به یه روز نکشید با اینکه علیه امنیت ملی فعالیت کرده بودن آزاد شدن؟
حتما بچه های نیروی انتظامی و دستگاه قضا ندیده بودن یا زیر سیبیلی رد کرده بودن بله؟
نه برادر من اینطوری نیست
وقتی میگیم دشمن تو خودمون نفوذ کرده یعنی چی به نظرت؟
یعنی یکی تومون خائنه، بیشتر توضیح بدم؟ یعنی یکی اومده گفته من با شمام ولی منافع دشمن رو پیش می بره، خب بعدش چی میشه .... شما باشی خائن ببینی چیکار می کنی، همه همون کارو می کنن ولی یه مشکلی هست.... تا به اون خائن میگی بالا چشمت ابرو یه عده کله گنده که ریاست چندتا مجمع و شورا رو بر عهده دارن به اضافه چندتا بازاریو کسبه ی جیب بغل پر ،میان سراغت و عینک آفتابیشونو بالا پایین می کنن و میرن، اونوقت به جای اینکه فکر پرتاب کردن ماهواره باشی باید بیفتی دنبال قیمت گوجه فرنگی یا  استیضاح و شورای نگهبان و شورای مسکن و ناز کردن سعودیا برای حج و ....
آره برادر... وقتی میگیم غیر خودی یعنی بشینی تو خونه ت بزنی بی بی سی فارسی هر ?-? ساعت کف و هورا بزنی... یا بگی قانون اساسی یعنی جیب بابام
پس اگه می بینی بعضی وقتا رهبر میاد یه کارایی رو انجام میده نه اینکه من و تو زورمون نمیرسیده، نه خیر ... مطمئن باش یه کاسه ی دشمنای همزبون و همسفر زیر نیم کاسه هست  

فکر نکن چون تویه رسانه ای از کهریزک بی خبر بودی مسئولای امنیتی هم بودن، به این فکر کن که چرا هرزگاهی بعد از آروم شدن اوضاع انتخابات دور و بریای بعضی با ادبا یه موضوع رو علم می کنن تا جو آروم نشه، میدونن که آرم شدن جو مساوی با اضمحلال و انزوای خودشونه....

متن مقاله ی مورد بحث اینجا

--------------------------------------------------------------------------------

 پ.ن: کجاست کسی از آنطرف نیفتد....
پ.ن?: ولی واقعا یکمی هم فکر کنید ...



نویسنده : » ساعت 1:13 صبح روز یکشنبه 90 اردیبهشت 4


05/06/88
...اصلا دلم میگیرد،
می روم کنار پنجره می بینم گنجشکها دارند از دانه هایی که همسایه در حیاط ریخته می خورند،
گاهی دانه می خورند و گاهی همدیگر را نگاه می کنند،دلشان خوش است و سرشان سلامت،
بعضیشان اطراف را نگاه می کنند تا مبادا گربه ی سیاهی ، سنگ تیر و کمان کودکی یا دشمن نیاید،
در دل کوچکشان برای خود نگرانند، و از سفره ای که همسایه ی مهربان برایشان پهن کرده شادمان،
می نگریستم و دلم بیشتر تنگ میشد ، تا دیدم همسایه آرام پنجره را باز کرد ، طوری که آواز گنجشکها قطع نشود، دستی که سنگی در کف داشت از پنجره خارج شد...مدام زاویه ی دست تغییر می کرد گویی می خواهد بهترین گنجشک را شکار کند، دلم آتش گرفت، دانه ها طعمه بودند.... آنقدر آرام و با دقت هدف گرفته بود که گنجشکها متوجه حضورش نشدند... می خواستم فریاد بزنم و آنها را برهانم، می خواستم دست همسایه را بشنکم ولی دور بودم.... همسایه دستش را چرخاند، سنگ را در دستش نیز، تا به زاویه ی مطلوب رسید، سپس بی حرکت ماند، چند لحظه تکانی نخورد، به ناگهان سنگ را پرتاب کرد، می توانستم حیاط را از خون گنجشک مضروب تصور کنم، تقابل احساس شادی با ضربه ی کاری را در او می توانستم حس کنم، جوجه هایی که بی غذا خواهند ماند، آشیانه ای سرد....ولی.... صدای ناله ی وحشتناکی آمد .... چند گنجشک پرواز کردند ، بعضی بی اعتنا مشغول دانه برچیدن بودند... اما هیچکدام آسیبی ندیدند....پس چه شد؟
چشمم به گوشه ی حیات افتاد.... دیدم گربه ای کور بر زمین افتاده و یک پایش زیر دیگ مسی گیر کرده است.......آنجا دامی برای مزاحمان  کار گذاشته شد بوده.....همسایه هنوز مهربان است....
آه.....یادم نبود که ماه رمضان است....
دلم سبز شد و با خدا گفتم : میدانم برایمان سفره گسترده ای و هوایمان را داری ؛
در این ماه تو، چشمهای دلخونمان به دست توست....



نویسنده : » ساعت 1:10 صبح روز یکشنبه 90 اردیبهشت 4